هر كسي پرسش بنيادين هستي شناختي را مي داند: " چرا اين گونه است، بودن به جاي نبودن؟" اما پرسش بنيادين فلسفي شناختي ديگري وجود دارد كه نژاد انسان نتوانسته است به آن پاسخ دهد: "چرا خشونت وجود دارد،خشونت به جاي عدم خشونت؟ وقتي يك بار پرسيده شد كه آيا مقاومت مسالمت آميز،شكلي از اقدام مستقيم است،گاندي پاسخ داد:...اين تنها شكل مقاومت است."او گفت: مقاومت مسالمت آميز قوي ترين نيرو است.بسيار سود مندتر از الكتريسيته و حتي قدرتمند تر از اتر.
گاندي باور داشت كه عدم خشونت در هر سطحي از تجربه ي انساني مي تواند عملي شود.عدم خشونت براي او تنها يك تاكتيك سياسي نبود،بلكه معنويت و طريقي براي زندگاني بود.ما امروز در عصري زيست مي كنيم كه حوزه هاي اجتماعي،فرهنگي و سياسي عاري از معنويت است.اما عدم خشونت گاندي هنوز آرماني را به ما عرضه مي كند كه مي توان آن را حفظ نمود.گاندي آواي پيامبر گونه ي قرن بيست و يكم باقي مي ماند و عدم خشونت او ما را به ادامه مبارزه به خاطر آن چه حق و عدالت تلقي مي كنيم،وا مي دارد.در زماني كه نوع بشر با تضاد هاي منافع ملي،بنيادگرايي هاي مذهبي و تبعيضات قومي و نژادي مواجه مي شود،عدم خشونت مي تواند معناي قابل اعتماد بنا نهادن شالوده ي يك سياست جهانشمول جديد باشد.
علي رغم اين كه بسياري بر اين باورند كه عدم خشونت ابزاري بي اثر در برابر حكومت هاي خود كامه و كشتار جمعي است،در چند دهه اخير بسياري از ابتكارات دموكراتيك كه بر اساس مبارزه مسالمت آميز و تصديق حقوق بشر و كمك به ساختن جامعه مدني جهاني بر روي شالوده هاي محكم اخلاقي بنا شده بود،مي توانست براي جست و جوي صلح و عدالت با نوعي نئو گاندي گرايي پيوند داشته باشد.آشكار است،در جهاني كه مصايب بسياري همچون تروريسم،فقر، بي سوادي، و تعصب وجود دارد،تاريخ هنوز مي تواند خارج از انتخاب ها شكل گيرد.انتخاب عدم خشونت با ما است.
ما در دنياي " سرنوشت هاي متداخل" زندگي مي كنيم،جايي كه تقدير فرهنگ ها به شدت در هم تنيده شده است.عمر جهان اجتماعات بسته اي كه نظام هاي خود كامه يا سنت هاي مذهبي را براي لايه هاي انحصاري مشروعيت تاريخي، نمايندگي مي كنند طولاني نيست.هرگز در تاريخ نژاد انساني،عدم خشونت تا به اين حد تعيين كننده نبوده است.به هر حال تنها خشن ترين و مستبد ترين حكومت ها براي ممانعت انسان از انديشيدن و تمرين عدم خشونت تلاش كرده اند.در اين اواخر عدم خشونت از يك تاكتيك ساده ي مقاومت به يك هدف جهانشمول بر پايه ي تقاضاي بين المللي اصول دموكراسي بسط يافته است.
با گذشت سه دهه، تروريسم جهاني،نقض حقوق بشر و تخريب زيست محيطي،موجبات عكس العمل هاي چشمگير نگران كننده اي براي سياست جهاني عدم خشونت فراهم شده است.سياست جهاني عدم خشونت مي تواند بهترين نوع رابطه بر قرار كردن در سطح جهاني باشد.بنا بر اين سياست جهاني عدم خشونت،نه تنها وظيفه ي دولت ها ست بلكه وظيفه جامعه مدني،و ميان دولتي،غير دولتي و نهاد هاي فرا مليتي است.مهم تر اين كه جامعه بين المللي وظيفه و تعهد اخلاقي دارد،در كشور هايي كه دچار بي قانوني هستند و نمي توانند شهروندان را از نقض حقوق بشر در امان دارند،پا در مياني كند.
يك جامعه صلح آميز تنها با ايجاد نهادهايي مستعد براي گسترش و رسيدن به هماهنگي ميان فرهنگي و ميان مذهبي مي تواند ارتقاء يابد.در قرني كه ترور،زندگي و قواي ذهني حد اقل دو سوم نوع بشر را تعيين مي كند و خشونت،فرهنگ هر روز ما را تحت تاثير قرار مي دهد،ما نمي توانيم با سياست خوش خيالانه،از اين پرسش كه" مسووليت متوجه كيست؟" صرف نظر كنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر